جدول جو
جدول جو

معنی حسین نوری - جستجوی لغت در جدول جو

حسین نوری
(حُ سَ نِ)
ابن محمدتقی بن محمدعلی نوری مازندرانی محدث رجال شناس معاصر معروف به حاج میرزاحسین نوری در 1254 هجری قمری / 1838 میلادی در فومن مازندران متولد گشت و به عراق مهاجرت کرد و در نجف در17 جمادی دوم 1320 هجری قمری 1902/ میلادی درگذشت. او راست: ’فصل الخطاب فی تحریف الکتاب’ که موجب طعن بر وی گردید و کتابی بنام ’کشف الارتیاب’ در رد آن نوشته شدو حاجی نوری نیز ردی بر ’کشف الارتیاب’ نگاشت و حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی مؤلف ذریعه کتابی بنام ’النقداللطیف’ در محاکمه میان ایشان با تأیید حاجی نوری نگاشت. (ذریعه ج 10 ص 220). ونیز او راست: ’مستدرکات الوسائل’ که ذیلی است بر کتاب ’تفصیل وسائل الشیعه’ تألیف شیخ حر عاملی که در سه جلد بزرگ چاپ شده و اخیراً نیز در چندین مجلد تجدید چاپ شده است. دیگر از آثار او ’دارالسلام’ در خواب نما شدن و ’کشف الاستار’ و ’البدر المشعشع فی ذریه موسی المبرقع’ و ’تحفهالزائر’ و ’جنهالماوی’ و ’حاشیۀمنتهی المقال’ و ’سلامهالمرصاد’ و ’شاخۀ طوبی’ و ’صحیفۀ علویه’ و ’صحیفۀ سجادیۀ چهارم’ که ذیل است بر ’صحیفۀ سجادیه سوم’ تألیف عبدالله افندی و ’ظلمات الهاویه’ و ’فیض قدسی’ در تاریخ خاندان مجلسی و ’کلمه طیبه’ و ’لؤلؤ و مرجان’ که در آن به روضه خوانان تاخته و موجب دشمنی آنان و طعن بر وی گردید. و مستدرک مزار بحار و ’معالم العیر’ که مستدرک جلد هفدهم بحار است و ’مواقع النجوم’ و ’میزان السماء’ و ’النجم الثاقب’ و ’نفس الرحمان’ که در احوال سلمان فارسی است. وی شاگرد شیخ عبدالحسین، شیخ العراقین و شیخ مرتضی انصاری و حاجی ملا علی کنی و میرزا محمدحسن شیرازی وسید مهدی قزوینی و میرمحمدهاشم خوانساری بوده است ومعروف ترین شاگرد وی حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی مؤلف الذریعه و حاج شیخ عباس قمی میباشند. (ریحانه الادب) (هدیه الاحباب ص 180) (ذریعه) (اعیان الشیعه ج 27 ص 139) (ایضاح المکنون) (معجم المؤلفین) (هدیه العارفین ج 1 ص 330). قزوینی گوید: صاحب ترجمه کتاب خانه جامع و معتبری داشت که در ایران و عراق عرب نظیر آن در کمیت و کیفیت گویا یافت نمیشد ولی بعد از وفات او بکلی متفرق شد. وی پدرزن مرحوم شیخ فضل الله نوری مقیم تهران و جد مادری اولاد او بود و بسیاری از کتب نفیسۀ نادرۀ او را در شش سال قبل که راقم این سطور (قزوینی) به ایران مراجعت نمود نزد آقا ضیاءالدین نوری پسر شیخ فضل الله دید، ولی بعد از وفات او معلوم نشد عاقبت آن کتب به کجا انجامید. (وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی مجلۀ یادگار سال 3 شمارۀ5). مقداری از این کتب که نزد خاندان بهزادی در تهران بود توسط حاج آقا حسین بروجردی خریداری شد و به عراق عرب منتقل گردید و اکنون در نجف در کتاب خانه مدرسه بروجردی موجود است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ سَ نِ عَ)
ابن عبدالله شمّری بن محمد بن احمد از ادبای عراق بود. نیاکانش ساکن کردستان بوده و پدرش به بغداد آمده وی در آنجا متولدگردید و مدتی قاضی نجف بود و در اعظمیۀ بغداد در سن شست سالگی درگذشت. تألیفهایی در معانی و بیان و منطق دارد. (اعلام زرکلی ج 2 ص 273) (معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ صَ)
ابن علی تبریزی شاعر متخلص به صبوری از ایران به روم شد و در 1269 هجری قمری درگذشت. دیوان شعر فارسی و ترکی دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 329). و گویا هموست که در ریحانه الادب به تخلص صبور تبریزی یاد شده است. (ذریعه ج 9 ص 596 و 597)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ سَ جَ)
ابن ابراهیم غواص متصوری. او راست: عیون التفاسیر بحذف التکاریر. (هدیه العارفین ج 1 ص 332)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ زَ)
ابن عبدالله. برادر ملا علی زنوزی مدرس حکیم است و باتفاق ملا حسن محلاتی و ملا هاشم کاشی تقویم استخراج کرد. (ذریعه ج 8 ص 219 از المآثر و الاّثار ص 220)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ)
ابن عبدالرحمان حنفی ملقب به حسام الدین در شهر بروسه تدریس میکرد و همانجا در 926 هجری قمری / 1520 میلادی درگذشت. تألیفاتی دارد که در معجم المؤلفین یاد شده است. (معجم المؤلفین از شذرات الذهب ج 8 ص 97) (شقائق نعمانیه ج 1 ص 610) (کشف الظنون)
ابن عباس قسطنطینی حنفی واعظ جامع حاج اوحد. در 1105 هجری قمری / 1694 میلادی درگذشته است و مؤلفاتی دارد. (معجم المؤلفین از هدیه العارفین ج 1 ص 324)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ فِ)
ابن عبدالعزیزبلنسی فهری خطیب حمص و مکنی به ابوعلی بود. او راست: شرح ’الجمل’ زجاجی و جز آن. (کشف الظنون). وی به سال 679 هجری قمری درگذشت. رجوع به ابوعلی حسینی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ فَ)
او راست: السراج الوهاج عن ذکر العوائد و حقوق الزواج که در 1310 هجری قمری 1892/ میلادی تألیف کرده است. (معجم المؤلفین از فهرست کتاب خانه ازهر ج 6 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ)
ابن ابوالقاسم بن حسین عودی اسدی حلی. او راست: ردّ بر محقق کرکی علی بن عبدالعال. متوفی 994 هجری قمری در مسئلۀ فلسفی ’اثبات معدوم’. صاحب ذریعه گوید: این مرد از نوادگان حسین بن نصیرالدین موسی عودی در سدۀ هشتم هجری میباشد. رجوع به ذریعه ج 10 ص 192، 195 و فیض القدسی در احوال مجلسی در مقدمه بحارالانوار چ کنپانی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ کَ)
ابن محمد بن علی قلی بن محمدحسین بن حامد حسین هندی موسوی نیشابوری. ریاضیدان و مهندس. درگذشتۀ حدود 1282 هجری قمری 1865/ میلادی او راست: ’معادلات الجبر’، ’المخروطات المنحنیه’. (معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج 27 ص 215)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ عُ مَ)
ابن عبداللطیف بن محمد العمری قادری خلوتی دمشقی معروف به ابن عبدالهادی مؤرخ نسابه در دمشق به سال 1162 هجری قمری 1749/ میلادی متولد شده و در 1216 هجری قمری 1801/ میلادی درگذشت. او راست: المواهب الاحسانیه و جز آن. (معجم المؤلفین از جلسه البشر) (تاریخ آداب اللغه ج 4 ص 294) (روض البشر 76) (هدیه العارفین ج 1 ص 328)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ طَ بَ)
ابن اردشیر بن محمد کاتب ملقب به نجم الدین و مکنی به ابوعبیدالله. شاگرد نجیب الدین یحیی (601- 689 هجری قمری). بوده و از وی اجازۀ روایت دارد. (ذریعه ج 1 ص 253)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ بَ)
ابن عبدالله معتزلی مکنی به ابوعبدالله. متکلم. مؤلفات بسیار داشت و در 367 هجری قمری 978/ میلادی درگذشت. (معجم المؤلفین ج 4 ص 19)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ)
ابن عبدالله دیاربکری آمدی رومی. درگذشتۀ 1100 هجری قمری دیوان ترکی دارد. (هدیهالعارفین ج 1 ص 294)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ)
ابن محمد بن الرضا آوی علوی. شاعر آخر سدۀ هفتم و آغاز هشتم هجری. ادیب مترسل بود. او راست: ترجمه محاسن اصفهان از مفضل بن سعد مافروخی که به سال 729 هجری قمری بپایان رسانیده و براون آن را در 1901 م. به انگلیسی ترجمه و چاپ کرد، عباس اقبال ترجمه فارسی آوی را در سال 1328 هجری شمسی در تهران پخش کرده است. اشعار آوی در ص 6، 7، 24، 28، 31، 33، 43، 44، 58، 99، 101، 115، 131، 132، 135 آن کتاب دیده میشود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
ابن عبدالله اخسقه ای رومی. متخلص به جوری (1220- 1292 هجری قمری). دیوان شعر ترکی دارد. (رجال حبیب السیر ص 60) (هدیهالعارفین ج 1 ص 302) (از سعدی تا جامی ص 250) (تاریخ عصر حافظ 247) (تاریخ مغول اقبال)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ)
ابن علی بن ابی منصور صوفی مالکی. ساکن مصر و ملقب به صفی الدین. او راست: کتاب الرساله. وی در 682 هجری قمری 1283/ میلادی درگذشته است. (ایضاح المکنون) (معجم المؤلفین) (روضات ص 226)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ)
ابن محمد بن فخربن علی ملقب به کمال الدین لاری. او راست: شرح رساله ’الحوراء و الزوراء’ که در 918 هجری قمری 1512/ میلادی تألیف کرده است. (کشف الظنون) (معجم المؤلفین) (هدیهالعارفین ج 1 ص 317) (ذریعه ج 13 ص 303) (روضات 161)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ نَ مَ)
ابن علی بن عبدالله مکنی به ابوعبدالله لغوی شاعر بصری. درگذشتۀ 385 هجری قمری 995/ میلادی اوراست: ’اسماء الفضه و الذهب’ و جز آن. (معجم المؤلفین از بغیه الوعاه 235) (کشف الظنون) (روضات الجنات) (هدیه العارفین ج 1 ص 306) (یتیمه الدهر ج 2 ص 126)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ نَ قَ)
ابن رشید بن قاسم حسینی رضوی هندی نجفی حائری. در کربلا در 1170 هجری قمری درگذشت. دیوان شعر به نام ذخائرالمال و یک بدیعیۀ به قافیه و وزن برده دارد و شاگرد سید نصرالله مدرس حائری بود. (ذریعه ج 9 ص 248 و ج 10 ص 7) (معجم المؤلفین)
ابن بنده حسین لکهنوی بن محمد بن سیددلدار علی نقوی که در 1325 هجری قمری درگذشت. او راست: الدرالنضید و جز آن. (ذریعه ج 8 ص 81 و ج 13 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ)
ابن حسین بن حسن، ملقب به علاءالدین جهانسوز ملک الجبال عباسی. از 545- 556 هجری قمری پادشاه غور بوده است. وی دولت غوریۀ فیروزکوه را بسط داد و بهرامشاه غزنوی را شکست و شهر غزنین را قتل عام کرد و هفت شبانه روز این شهر را بسوخت و به این سبب جهانسوز لقب گرفت. رجوع به غوریان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یوسف بن محمد حسین از شاعران است. وی در جوانی در کسب علوم عقلی و نقلی رنجی وافی برد و در تحصیل کمالات مقامات عالی حاصل کرد و در حکمت طبیعی و الهی و علوم ادبی و عربی صاحب حظ وافر گردید و گاهی بنظم مثنوی و اشعار میپرداخت. او راست در مدح میرزا آقاسی ایروانی:
ای بگهر علت نمایش عالم
وی بشرف بهترین نتیجۀ آدم
عقل تو با عقل انبیا شده دمساز
نفس تو با نفس اولیا شده همدم
گویم اگر علت بقای جهانست
نفس نفیس تو نیست گفتۀ مبهم
زآنکه تویی نایب خلیفۀ غایب
حکم منوب است نفس نایب را هم
معنی عرفان و علم و حکمت و شرعی
گشته بر ابنای روزگار مجسم.
رجوع به مجمعالفصحا ج 2 ص 94 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ خَ)
ابن شمس الدین محمد خفری. ملقب به قوام الدین. او راست: جعفریه در حساب به فارسی که بنام شاه سلطان جعفر نگاشته است. (ذریعه ج 5 ص 109)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ جَ زَ)
ابن احمد جزری حلبی شاعر از حلب به روم رفت و بازگشت و در حماه در 1032 هجری قمری درگذشت. دیوان شعر دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 321)
ابن احمد بن عبدالله شافعی. درگذشتۀ 444 هجری قمری دیوان شعر و مصباح الزمان دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 309 و 310 از صفوهالادباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ هَِ رَ)
ابن یوسف. کلمات قصار علی را به شعر فارسی در قرن دهم هجری ترجمه کرده است هر یک بیک رباعی. (ذریعه ج 4 ص 77) (ریاض العارفین ص 65) (حبیب السیر)
ابن ادریس بن مبارک انصاری مکنی به ابوعلی. متوفی 301 هجری قمری او راست: تاریخ البخاری. (هدیه العارفین ج 1 ص 304)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
حسین (سید...) بن سیددلدارعلی نقوی لکهنوئی. از فقها و علمای امامیۀ هندوستان است و در 17سالگی به مقام اجتهاد رسیده و به سال 1273 هجری قمریدر لکهنو درگذشته است. از تألیفات اوست: اصالهالطهاره. الافادات الحسینیه. الامالی. التجزی فی الاجتهاد. تجویدالقرآن. حاشیۀ شرح هدایه. الحدیقه السلطانیه فی المسائل الایمانیه، به زبان فارسی. روضهالاحکام. طردالمعاندین فی مسأله اللعن علی المنافقین. المجالس المفجعه. مناهج التدقیق. الوجیز الرائق. و نیز تفسیر چند سوره از قرآن. رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 231 شود
حسین (سید...) بن سیددلدارعلی نقوی لکهنوئی. از علمای امامیۀ هندوستان است و به سال 1260 هجری قمری در لکهنو وفات یافت. او راست: الباقیات الصالحات، به زبان اردو. تحقیق معنی ان شأالله. حاشیۀ تحریر اقلیدس. حاشیۀ شرح تحریر اقلیدس. تذکره الشیوخ و الشبان. رجوع به ریحانه الادب ج 4 ص 230 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ نَ سَ)
ابن خضر بن یوسف فقیه حنفی قاضی. متوفی در بخارا 425 هجری قمری او راست: ’فتاوی’. (معجم المؤلفین از کشف الظنون). و در هدیه العارفین ج 1 ص 309 نام او حسن وکنیتش ابوعلی و مرگش در 428 هجری قمری یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ لُ)
ابن عبدالله برسوی متخلص به لوحی. متوفی در 1165 هجری قمری او راست: منظومۀ معراجی به ترکی. (هدیه العارفین ج 1 ص 326)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ نَ)
ابن یزید بن محمد بن عبدالملک رازی نوفلی شاعر. ساکن ری بود و همانجا درگذشت. شیخ طوسی وی را از اصحاب امام رضا شمرده است. او راست: ’التقیه’. (ذریعه ج 4 ص 404)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نَ جَ)
فقیه. متوفی پیرامن 1300 هجری قمری 1883/ میلادی او راست: رساله در عموم و خصوص در اصول. (معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج 27 ص 351)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ نِ)
ابن عبدالله رومی. از کاتبان دولت عثمانی و متخلص به نثاری چلبی و در 1075 هجری قمری درگذشت. دیوان شعر ترکی دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 323)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ)
ابن ابی القاسم بغدادی ملقب به عزالدین فقیه اصولی ادیب و پزشک و قاضی بغداد بود. او راست: الهدایه در فقه و کتابی در طب و جز آنها. وی در 712 هجری قمری 1312/ میلادی درگذشت. (معجم المؤلفین از الدیباج ابن فرحون 105)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ مِ قَ)
ابن احمد. او راست: کتاب الحدیث که عبیس بن هشام متوفی 220 ه. ق. آن را از وی روایت کرده است. (ذریعه ج 6 ص 223)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ مُ)
ثابت ضریر بغدادی. درگذشتۀ 378 هجری قمری منظومه در قراآت عشر دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 306) (نکت الهمیان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن محمد بن البغوی الهروی. مکنی به ابوالحسین نوری. از مشاهیر طبقۀ عرفا و معارف اهل حال است بزهد و تقوی معروف و بلسان خوش موصوف بوده جد وی از اهالی بغشور است که شهری بوده در مابین هرات و مرو پدرش از آن شهر به بغداد نقل نمود و خود در آن شهر نشو و نما یافته و در نزد آن سلسله به ابن بغوی مشهور بوده و ملقب بنوری است و از اقران و نزدیکان جنید است و زمان وی با روزگار و عصر المعتمدعلی الله و معتضد عباسی مقارن بوده صاحب نفحات الانس مسطور داشته که وی تکمیل درجات عرفان و مقامات ایقان را در نزد سری سقطی و شیخ محمد علی قصاب و احمد بن ابی الحواری نمود و سالهای دراز بمصاحبت ذوالنون مصری گذرانید و اخذ بسیاری از معارف و علوم آن طبقه را از آن عارف کامل کرد. صاحب تذکره الاولیاء در عنوان ترجمه وی آورده که ابوالحسین یگانه عهد و قدوۀ وقت و ظریف اهل تصوف و شریف اهل محبت بود و او را ریاضاتی شگرف و معاملاتی پسندیده و نکتی عالی ورموزی عجب بود و نظری صحیح و فراستی صادق و عشقی با کمال و شوقی بینهایت داشت و مشایخ بر تقدیم او متفق بودند و او را امیرالقلوب گفتندی و قمرالصوفیه. مرید سری سقطی بود صحبت احمد حواری یافته و از اقران جنید بود و در طریقت مجتهد بود. ازصدور علماء مشایخ بود و او را در طریقت براهینی قاطعه است و حجتی لامعه در وجه تسمیه و لقب وی بنوری چندوجه نوشته اند اول آنکه او را صومعه ای بود در صحرا که همه شب در آن مکان بعبادت مشغول بودی شبی جماعتی از نزدیک صومعۀ وی عبور میکردند نوری درخشان دیدند که از بام صومعه بالا میرفت و اطراف آن صومعه را روشن کرده بود، و نیز گفته اند که بنور فراست از اسرار باطن خبر دادی وقتی مریدی او را گفت ای شیخ کامل از کرده ها و حالات خود چیزی گوی که بر حالت ما تغییری پدید گردد و او گفت سالها مجاهده کردم و خود را بزندان خلاف نفس بازداشتم و پشت بخلایق نمودم و ریاضات بردم طریق حق برمن گشوده نشد سپس با خود اندیشیدم که کاری باید کرد که یا کار از آن برآید و یا جان از تن درآید و از اندوه و زحمت دنیا برهم پس گفتم ای نفس سرکش سالها بمراد و هوای خود خوردی و خفتی و دیدی و گفتی و شنیدی و عیش کردی و شهوت راندی و جواب آن همه باید دادن گفتمش اکنون در خانه اطاعت رو تا بندت برنهم و هر چه حقوق حق است بادای آن پرداز تا صاحب دلی گردی و بحق برسی پس چون چنین کردم بر من مکشوف گشت که آفت کار من آن بود که نفس سرکش با دل من یکی شده بود و چون نفس با دل رسد نفس حظ خود از آن حاصل کند آنگاه خلاف نفس را در مشتهیات بر خود کار بستم و هر چه خواستی خلاف آن کردم تا بکلی نفس را طمع از من مقطوع گشت تا آنکه حالتی بر من پدید آمد دانستم محل اسرار توانم گردید سپس از بزرگان حقیقت و طریقت آنچه خواستمی اخذ نمودم صاحب تذکره الاولیا حکایت کرده است که در زمان المعتمدعلی الله عباسی جماعتی از قضاه و علمای ظاهر در نزد خلیفه گفتند که جماعتی تازه در این شهر پیدا شده اند که بعضی الفاظ کفرآمیز گویند سرود گفته و رقص می کنند و مردم را از روی جهالت بضلالت می اندازند و در سردابها روند و از مردم پنهان شوند و در حقیقت این طایفه از زنادقه محسوب گردند اگر اینان را حکم بقتل رود ثواب و اجری جزیل از برای خلیفه باشد. در حال خلیفه صاحب شرطۀ بغداد را فرمان داد که آن جماعت را حاضر نمایند و آنان ابوالحسین و ابوحمزۀ بغدادی و ارقام و شبلی و جنید بودند پس از حضور و مشاهدت اگر چه ظاهر آنها را بصلاح و تقوی آراسته دید ولی از آن جهت که اهل ظاهر بر کفر آنها حکم نموده بودند بقتل جملۀ آنها فرمان داد ابتدا سیاف قصد کشتن ارقام نمود وچون خواست که او را بقتل رساند شیخ ابوالحسین نوری از جای خود برخاست و بسیاف گفت تمنا دارم که اول مرابقتل رسانی که قتل دوستان دیدن بس دشوار است سیاف گفت ای جوان مرد هنوز نوبت تو نیست و قتل چیز آسانی نباشد که بدان شتاب مینمائی گفت بنای طریقت من بر ایثار است میخواهم باندازۀ نفسی هم باشد ایثار برادران کرده باشم از آنکه یک نفس در دنیا نزدیک دوست بهتر از هزارسال آخرتست از آنکه این خانه خدمت است و آن خانه قربت و قربت بخدمت باشد و خلیفه چون از آن حال و آن حالت اطلاع پیدا نمود و جوانمردی او را بدید از آن صدق و انصاف تعجب نمود و بسیاف فرمود در قتل ایشان تأخیر اندازند و بیکی از فقهای آن عصر بفرمود که تفتیش از طریقۀ مذهب و حالات آن جماعت نماید پس بنا بحکم خلیفه ایشان را بمجلس علما بردند از آنکه جنید در میان آن طبقه بفضل و علوم ظاهر معروف و موصوف بودابتدا روی بدو کرد و پرسید که از بیست دینار چند باید زکوه داد شبلی که مردی مزاح بود بدون درنگ گفت بیست دینار و نیم. فقیه گفت این حکم از کیست علاوه بر بیست دینار نیم دینار چرا باید داد گفت نیم دینار جریمۀ آن کس است که چرا باید در نزد او بیست دینار بماند که زکوه تعلق گیرد قاضی و اهل مجلس زیاده بخندیدند پس روی بجنید کرد و مسئلۀ دیگر پرسید جنید گفت جواب مسائل با شیخ ابوالحسین است قاضی تعجب کرد چه ابوالحسین در میان آن جماعت بعلوم ظاهر معروف نبود آنگاه قاضی از او مسئله ای پرسید که خود قاضی در حل آن درمانده بود شیخ بلاتأمل جواب مسئله گفته و همچنین مسئله ای دیگر پرسید تا صد مسئله، تمام مسائل را جواب شافی علمی داد. قاضی را تعجب بر تعجب افزود و تعبیر و تفسیر و تأویل هر یک از آیات بخواست بدون تأمل و درنگ جواب داد پس قاضی از جای خود برخاست نزدیک وی رفته دستش بوسه داد و معذرت بسیار خواست آنگاه شیخ ابوالحسین بقاضی گفت همه این مسائل پرسیدی و هیچ نپرسیدی و نپرسی که خدا را مردان و نبی را پیروانی هستند که حرکت و سکون خلق بدانهاست و زندگانی و سیر و سلوک از آنها است اگر یک لحظه از مشاهدۀ آنها باز مانندجان از بدن ایشان برآید خلق را مدار و امور دنیا بدانها درست گردد پس قاضی را از علم و تحقیق و صحبت های وی زیاده خوش آمد کس بنزد خلیفه فرستاد که اینان موحد و پاک دینند و چنین کسان را چگونه توان در شمار ملحدان و زندیقان بیرون آورد. خلیفه چون پیغام قاضی شنید آن جماعت را بنزد خویش خواند و زیاده از حد بنواخت و گفت حاجتی از من بخواهید گفتند حاجت آن است که ما را فراموش کنی نه بقبول خود ما را مشرف گردانی و از نزد خود ما را مهجور کنی که مارا رد تو چون قبول تست و قبول تو چون رد تو. خلیفه بسیار بگریست و ایشان را چنانچه میخواستند با اکرام و احترام تمام بمنزل خودشان روانه داشت و باجزای خلافت سپرد تا در حق آن جماعت از احترام چیزی فروگذاشت ننمایند نقل است که وقتی در مسجدی از مساجد بغداد بجهت عبادت رفته فقیهی در آن حین بنماز مشغول بود و دست بمحاسن خود مینهاد و ابوالحسین نزدیک رفته گفت روی بخالق خود کردن بسی بهتر است از توجه بلحیه نمودن پس آن شخص فقیه از سخن وی برآشفت و بمنزل خود برفت و صحبت وی طرح نموده جماعت فقها حکم بر کفر وی نمودند و بعرض معتمد رسید خلیفه حکم نمود که او را حاضر نموده پس از تحقیق مقتولش نمایند چون بحضور خلیفه درآمد پرسید که تو چه گفته ای که باعث کفر تو بوده بگوی شیخ صدق مطلب را بیان کرد و جماعتی هم که بودند و شنیده بودند تصدیق بر قول وی نمودند خلیفه گفت چگونه میشود شخصی را که با این همه صدق و اخلاص است بدین حرف کافر کرده و توان به قتل او مبادرت نمود پس از آن عارف کامل معذرت خواسته زیاده تعظیمش نموده رخصت انصرافش ارزانی داد وقتی جماعتی از مریدان وی بنزد جنید رفته از حالت شیخ ابوالحسین جویا شد گفتند که او را چند روز است که حالتی پدید گشته که بجز حق چیزی نگوید و از عبادت فروگذاشت ننماید و طعام و شراب نخورد و نمازها در وقت خود بجای آرد اصحاب جنید گفتند که وی هنوز هشیار است و فانی نیست از آنکه اوقات نماز نگاه میدارد و اوقات او می شناسد پس این حالت تکلف اوست نه فنای صرف که از هیچ امری او را خبری نباشد جنید گفت چنین نیست که شما میگوئید اینان جماعتی هستند که در عین وجد از ترک عبادت محفوظ باشند خدای تعالی ایشان را نگاه میدارد که وقت خدمت خدمت از ایشان فوت نشود و از سعادت حضرت محروم نمانند پس جنید در حال برخاسته بنزد وی رفت و گفت یا اباالحسین اگر دانی که این حالت و خروش زیاده فائده دارد بگو تا من نیز بدان حالت باشم و اگر نه رضابقضا ده و بامر تسلیم کن تا دلت فارغ شود ابوالحسین را فی الحال حالت تغییر نموده و چنان کرد که او گفت پس روی بجنید کرده و گفت الحق نیکو مرشد و معلمی تو ما را. نقل است که وقتی که شیخ شبلی که از فقهاء بوددر منبر بذکر احادیث و موعظت مشغول بود در آن حالت آن عارف کامل بمجلس درآمد و گفت خداوند راضی نیست ازآن عالمی که علم خود را در مقام عمل نیاورد اگر عالمی با عمل بجای خود مشغول باش و الا از منبر فرود آی پس شبلی از آنکه قول او را با حالت خود موافق و مطابق یافت بدون درنگ از منبر فرود آمد و روی ب خانه خودنهاد و چهار ماه در خانه بنشست و در بروی خود به بست پس مردم از نیامدن وی بمسجد و رفتن بمنبر دلتنگ شده و بر در خانه وی گرد شدند بهر قسمی که بود بیرونش آورده بمسجد برده و بر منبر برآمد در آن حال ابوالحسین را خبر شد که شیخ شبلی بمنبر برآمده پس بمجلس درآمده و گفت ای شیخ بزرگوار هیچ دانی که مردم از چه روی ترا طالب میباشند که بر منبر برآمده و ایشان را موعظت گوئی شبلی گفت ندانم گفت تو چون بمیل طبع آنها سخن گوئی و پوشیده میداری از آنها آنچه را باید گفت ترا طالب و راغبند و اگر سخن حق گوئی لحظه ای نگذرد که بگرد تو نگردند و این سخنان که اکنون گوئی محض خودنمائی است نه راهنمائی و دلالت بحق. شبلی گوید پس از آنکه یک چند در خود فرورفته از سخنان وی رسید آنچه به من رسید. از یکی از مریدان وی نقل است که روزی شیخ علی الصباح از خواب برخاست و گفت پذیرائی کنید جوانی را که از روی صدق و اخلاص با پای برهنه از اصفهان بعزم دیدن ما و بدست آوردن طریق حق می آید مریدان از خانقاه بیرون رفته بدان صفت که شیخ وصف کرده بود جوانی دیدند با لباسی مندرس و پای برهنه که آثار نجابت و اصالت از ناصیه اش ظاهر بود پس بدانحال بخانقاه درآمد و دست شیخ ببوسید و بنشست و شیخ از او پرسید که از کجا میائی گفت از اصفهان گفت نه آن بود که ملک اصفهان در هنگامی که حرکت بدین سمت نمودی ترا عمارتی و کنیزکی و هزار دینار زر میداد که از اینجا بیرون مرو و تو بجهت این مقام و طلب از آن گذشتی جوان بهم برآمد و گفت از زخارف فانیه گذشتن و بدولت باقی رسیدن بهتراست. شیخ را از حالت وی خوش آمده و در نزد خویش نگاه داشت تا بمقامات عالیه رسید. نقل است که وقتی شخصی بخانقاه وی درآمد دید مردی را که در نزد او نشسته وگریه می کند و شیخ نیز او را همراهی میکرد پس برخاست و رفت آن شخص از آن عارف کامل پرسید که آن شخص که بود و سبب گریه چه ؟ گفت او ابلیس بود و عبادات خود راکه در راه حق کرده بود میگفت و میگریست و من از گریۀ او بر حالت خود میگریستم از وساوس او که حفظ خداوندی شامل حال باشد. در تذکره الاولیاء مسطور است که وقتی در بازار مسگران بغدادش گذار افتاد در یک دکان دو غلام بچۀ رومی بودند سخت با جمال و آتشی گرد ایشان را فروگرفته و از هلاکشان چیزی باقی نبود خداوند غلامان فریاد برآورد که هر که ایشان را سالم و بی عیب بیرون آورد هزار دینار زر بدو دهم کسی را زهرۀ آن نبودکه بدان آتش درآید در آن حال شیخ را عبور بدان سوی افتاد و فریاد دو غلام بچه بشنید پس نام خدای بر زبان جاری ساخت و پای در آتش نهاد و دست هر دو غلام را گرفته از آتش بسلامت بیرونشان آورد صاحب غلام را از آن حالت حیرت دست داده شکر شیخ بجای آورد و یکهزار دینارزر مغربی در نزد شیخ بر زمین نهاد شیخ گفت ای مرد زرها بردار و خدا را شکر گوی که آن مرتبه که به نیکان رسیده به ناگرفتن رسیده و بگزیدن آخرت بدنیا و نیز حکایت کرده اند که او را خادمه ای بود زیتونه نام گفته است که روزی قدری شیر گرم و نان پیش او بردم با دستهای خود که پیش از آن گل کاری کرده بود مشغول خوردن شد در دل گذارنیدم که مردی ناهنجار است که با دست ناشسته غذا میخورد ساعتی از آن وقت برنیامد که زنی با چند نفر از اجزای شحنه درآمدند و مرا گرفته بادعای آن زن که زر و جامه را دزدیده بنزد شحنه بردند پس شیخ بر اثر من بیامد و کسان شحنه را گفت احترام او را نگاهدارید که اینک زر و جامه را آن کس که برده پشیمان خواهد گشت و می آورد پس لحظه ای نگذشت که کنیزکی بیامدزر و جامه را بیاورد و اقرار کرد که من برده بودم ومن خلاص یافتم شیخ مرا بنزد خود خواند و گفت مرا و خودت را بزحمت افکندی. دیگر بر دل خود گذرانی که بی هنجار مرد است ؟ زیتونه گوید از آن خیال که در حق وی کرده بودم توبه نمودم. نقل است که وقتی شیخ براهی میگذشت دهقانی را دید خرش مرده و بارش افتاده و خود ایستاده و گریه میکرد شیخ را بر وی دل بسوخت نزدیک خر آمد و سرپائی برآن حیوان زد و گفت برخیز که نه جای خفتن است فی الحال از جای خاست مرد دهقان شادان شده باربر خر نهاد و برفت مردمان شهر چون چنین کرامتی دیدند از هرسوی بگرد وی درآمدند و دست او میبوسیدند و همچنین بر قفای وی میرفتند شیخ چون آن همه غوغا و ازدحام دید بدکان بقالی رسیده بنشست و از سبزیهای او مشغول خوردن گشت و با بقال مزاح مینمود مانند مردمان اوباش، خلق چون این حالت از وی دیدند بگمان خفّت عقل از وی برمیدند جمله پراکنده شده و برفتند مریدی همراه شیخ بود بدو گفت این جماعت را حالت این است که دیدی باشارتی بیایند و بتغییر حالتی بروند برخیز تا مجالی داریم سر خود گرفته برویم. یکی از اهل قادسیه حکایت کرده است که وقتی با جماعتی از وادی شیران میگذشتیم شیخ ابوالحسین را دیدم که بر روی سنگی نشسته و چندشیر قوی هیکل در اطراف وی خوابیده اند ما را از آن حال تعجب روی داده بر خود بترسیدیم که مبادا آن سباع قصد ماکنند پس شیخ ملتفت ما شده اشاره بشیران کرد و شیران برفتند و اشارت بما کرد بنزد وی رفتیم گفتیم یا شیخ این چه حالتست. گفت مدتی در ریاضت چیزی نخورده بودم خرمائی دیدم دلم آرزوی آن کرده با خود گفتم ای نفس هنوز در تو آرزو باقی است پس بدین وادی درآمدم بلکه شیرانم بدرند و از آرزوی نفس آسوده گردم. در ترجمه آن عارف کامل آورده اند که طریقه اش آن بوده که تصوف را بر فقر تفضیل نهد و مذهبش با جنید نزدیک است و از نوادر طریقتش آن است که صحبت بی ایثار حرام است یعنی ایثار از حق خود نسبت بدوستان یا بیگانگان. و صحبت با درویشان را فریضه داند و عزلت را ناپسندیده و ایثار مصاحب بر مصاحب فریضه. وقتی جماعتی شیخ جنیدرا در حضور وی از صبر و توکل چیزی پرسیدند خواست جواب گوید ابوالحسین بانگ بر وی زد که تو در وقت سیر ومحنت صوفیان از این طایفه بیکسو شدی و دست در دانشمندی زدی و علوم ظاهر را فراگرفتی ترا نرسد که سخن ازاصطلاح این طایفه بمیان آوری. و چنانکه در تراجم وی و در مرآت الجنان مسطور است آن عارف کامل عمر بسیار نمود و هم در سال 286 هجری قمری وفات کرد و در بعضی از کتب وفات او را در 295 هجری قمری نوشته اند رحمه الله چون خبر وفات شیخ ابوالحسین بعارف کامل شیخ جنید رسید گفت ذهب نصف هذا العلم بموت النوری یعنی رفت نصف علم عرفان و تصوف بمرگ شیخ ابوالحسین نوری. جعفر خدری که خود از معتقدان شیخ ابوالحسین نوری بود گفت یک دو روز قبل از وفات آن عارف کامل وقتی در مکان خلوتی مناجات میکرد و میگریست من گوش فرادادم تا چه میگوید گفت بار خدایا اگر خواهی اهل ذوزخ را عذاب کنی و از مردم پر کنی قادری که دوزخ را از من پر کنی و اهل دوزخ را بهشت بری. گوید که از آن حالت عارف کامل و آن حرف زیاده تعجب نمودم و هم یک دو روز نگذشت که دنیا را بدرود نمود پس از وفات او را بخواب دیدم با حالتی خوش پرسیدم یا شیخ بر تو چه گذشت گفت از هیچیک از اعمال و افعال من نپرسیدند الا بجهت آن ایثار که کردم درجات عالیه بمن دادند. مسطور است که شیخ ابوالحسین همواره تسبیح در دست داشتی وی را گفتند تستجلب الذکر گفت لااستجلب الغفله بدو گفتند بدین تسبیح که در دست داری میخواهی که خدای تعالی در یاد تو بود گفت نی بلکه باین تسبیح غفلت میجویم. و نیز وی را گفتند که الله تعالی را بچه چیزی شناختی گفت بالله گفتند پس عقل چیست گفت عاجز است راه ننماید مگر بعاجز. و هم او گفته هر گاه خدای تعالی خود را از کسی بازپوشد هیچ دلیل او راباو نرساند و نه خبری اذا ستر الحق من احد لم یهده استدلال و لا خبر. و هم او گفته لایغرنک صفاء العبودیه فان فیه نسیان الربوبیه، در حین عبادت و بندگی مغرورمشو چه گاهی غرور اسباب آن خواهد شد که از ربوبیت فراموشی حاصل شود. مسطور است که جوانی خراسانی بنزد ابراهیم قصار آمد گفت تمنی دارم که شیخ ابوالحسین نوری را ببینم بدو دلالتش کرد چون بنزد وی درآمد ازو پرسیدند در این مدت با که صحبت داشته ای گفت با شیخ ابوحمزۀ خراسانی گفت آن مرد که از قرب نشان میدهد و اشارت میکند گفت بلی گفت چون دیگر باره بنزد وی رسی از منش سلام رسان و بگوی در آنجا که مائیم قرب، بعد است. ابن اعرابی گوید قرب نگویند تا مسافت نبود و تا مسافت بود دوگانگی بجای بود پس بدین معنی قرب بعد بود. وقتی از او سؤال کردند که عبودیت چیست گفت مشاهدۀ ربوبیت است. ازو پرسیدند که آدمی کی مستحق آن شود که خلق را سخن گوید گفت وقتی که از خدای سخن فهم نکند از او سؤال کردند که اشارت چیست گفت اشارت مستغنی است از عبادت و یافتن از اشارت بحق استحقاق سرائر است از صدق، از او سؤال کردند وجد چیست گفت بخدای که ممتنع است زبان از نعمت حقیقت او و گنک است بلاغت و ادبیت از وصف جوهر او که کار وجد از بزرگترین کارها است و هیچ دردی نیست دردمندتر از معالجۀ وجد. وجد زبانه ای است که در سر نجنبد و از شوق پدید آید که اندامها بجنبش آرد از شادی یا از اندوه. ازو پرسیدند صوفی کیست گفت صوفیان آن قومند که جان ایشان از کدورت بشریت آزاد گشته است و از عافیت نفس صافی گردیده و از هوا خلاص یافته تا درصفت اول و درجۀ اعلی با حق بیارامیده اند و از غیر او رمیده اند نه مالکند و نه مملوک. و نیز گفته صوفی آن است که هیچ چیزی در بند او نبود و او نیز در بند هیچ چیزی نبود. از او پرسیدند که تصوف چیست گفت تصوف نه رسوم است و نه علوم لکن چیز است خارج از این یعنی اگر رسوم بودی بتعلیم و تعلم حاصل آمدی و اگر علم بودی بمجاهده بدست آمدی و آن اخلاقی است بنا بر کریمۀ تخلقوا باخلاق الله با خلق خدای نیک برآمدن نه برسوم میسر گردد و نه بعلوم. و نیز گفته است تصوف از ادبیت و جوانمردی و ترک تکلف و سخاوت و نیز گفته تصوف دشمنی دنیا است و دوستی مولی. (نامۀ دانشوران ج 2 ص 367). و رجوع به ابوالحسین نوری شود
لغت نامه دهخدا